استفاده از مطالب و تصاویر پایین اینینگ ۹، به شرط ذکر نام و لینک این بلاگ، آزاد میباشد.

۱۳۹۰ دی ۲۲, پنجشنبه

خاطرات شما: از بچه پر رو نیمکت نشین تا بازیکن ثابت دوست داشتنی!



نام: داوود
نام خانوادگی: جباری
لقب: داوود پیدرویا
تیم: البرز
پست: بیس ۲

من 14سالم بود که بیس بالو شروع کردم و این ورزش هم خیلی  خیلی دوست دارم،یادمه که بعد از یک سال اومدم تهران و با تیم تهران تمرین کردم،آخه من و چندتا از دوستام تو کرج تمرین میکردیم؛بلاخره رفتیم سر تمرین،اون موقع هم فقط آقای ستاری و آقای میرزاییانو میشناختیم چون مربی ما بودن...
این هم بگم که من شخصا آرزوم این بود که برم سر تمرین بچه های تهران،که بهش هم رسیدم...
آقای حاجیان اومد از من و دوستام پرسید که چه پستی بازی میکنید؟من گفتم کچر و بیس2،ایشون منو فرستادن بیس2 و شورت استاپ تمرین کنم،رفتم کنار بابک مونده بودم چیکار بکنم،هم ترسیده بودم،هم تازه اومده بودم تمریناتشون و نمیدونستم که قراره چیکار کنم،بابک گفت آقا مهرداد گفت کجا تمرین کنی؟گفتم بیس 2 و شورت استاپ،خلاصه موندم پشت بابک که دیدم 2 نفری هستن،در اصل من میشدم نفر4،دیدم که بیس 2 هم که اون موقع امیرهمایون بازی میکرد همینطوریه...کلا ناامید بودم...
شروع کردیم به توپ گیری و پرتاب؛وای خدای من،داشتم از استرس میموردم،دست و پامو گم کرده بودم،خلاص توپ ازم درمیرفت یا حتی نمیتونستم توپ پرت کنم،بابک و امیرهمایون هم کلی بهم روحیه میدادن و ایرادهامو بهم میگفتن،خوشحال میشدم میدیدم امیرهایون که منو برای بار اول دیده بود از تمرینش میزد و به من کمک میکرد...
دیگه استرسم از جلسات بعدی کم و کم تر میشد اما تمام دوستام که از کرج باهم بیس بالو شروع کردیم یک سر و گردن از من بالا تر بودن ولی من...با اینکه من تو کرج مثلا نابغه بودم...بگذریم...
راستشو بخواهید من داشتم نابود میشدم چون درحد اون تیم نبودم حتی از دوستام هم جا مونده بودم،بیشتر وقت ها رو نیمکت بودم و بازی و تمرینات تیمو میدیدم وجالب تر اینکه توپ هم جمع میکردم کاری که تک تک بچه های تهران انجام دادن و یکجورایی بهش افتخار میکنند...
آقا مهرداد حتی جواب سلام منو نمیداد و اصلا پیش من نمیومد و هیچ چیزی هم بهم یاد نمیداد خلاصه کاری بهم نداشت،به قول خودشون من یک بچه پررو بودم که بیس بالو تفریح میدونستم که اصلا به درد این تیم نمیخورم...
مدتی گذشت که دیگه به خودم گفتم که باید یه خودی نشون بدم،خیلی تمرین میکردم که بتونم بازیکن خوبی بشم،با بچه ها آشنا شده بودم واز همشون ممنونم،چون واقعا بهم کمک کردن تا به حدی برسم که آقا مهرداد بهم چییزی یاد بده و رفع اشکال کنه از من،جالبه؟
باور کنید که همینطور بود،میتونم بگم آقای حاجیان حدود 3 سال هست که اسم منو میدونه،جواب سلام بهم میده،خیلی چیزها بهم یاد داد و کلی مسایل دیگه که واقعا ازشون ممنونم،ایشون برای من خیلی بیشتر از یک مربی هستن و همه جوره هوای منو داشته و داره و کلی کمکم کردن...
ایشون وقتی از من خوشش اومد که سرعت و ضرب دستمو دیده بود و یک جایی برام توی تیم باز کرد تا بتونم پیشرفت کنم؛خیلی زحمت کشیدم تا به این حد وسط برسم،هیچ وقت تو روزهای تمرین مسافرت نمیرفتم،با آسیب دیدگی میومدم تمرین،بعد از تمرین حتما یک جایی از بدنم یک چیزیش میشد و...اینارو نگفتم که فکر کنید منتی میزارم یا یخوام خودنمایی کنم،نه به خدا؛من مجبور بودم اینکارهارو بکنم وگرنه هنوز هم باید میشستم روی نیمکت های نارنجی رنگ زمین شماره 4و فقط نگاه میکردم به تیممون...
وقتی داشتم پیشرفت میکردم کلا رفتم ودیگه نیومدم،بعد از اینکه اومدم یادمه بچه ها چقدر تحویلم گرفتن و کلی هوامو داشتن؛تو همون روز اول از ناحیه پا مصدوم شدم و 10روزی نرفتم تمرین...
فرق من با هم سن های خودم تو تیم های دیگه این بود که هم پستی های من تو شورت استاپ بابک میرزاییان و تو بیس2 امیرهماییون حیدری جم و تو هر پست هم 3نفر جلوی من بودن،کاره سختی بود که بتونم جای این 2نفرو بگیرم،همه این 2نفرو میشناسید و میدونید چه اسطوره هایی بودن و هستن،شاید هم اگه الان بودن نمیتونستم بازی کنم؛ولی خیلی تلاش کردم بهشون برسم و ازشون ممنون هستم که بهم خیلی چیزها یاد دادن،چه راجع به تمرین چه راجع به چیزهای دیگه...
امیرحسین حیدری جم که تو بتینگ کمکم کرد،یادمه یک شب با دوستام و امیرحسین موندیم تو زمین و خیلی تمرین،تاکتیک،استیل بیس بالی و...یادمون داد تا بهتر بشیم...هوا خیلی خیلی تاریک شده بود طوری که همایون چراغ ماشینشو روشن کرده بود تا بتونیم همدیگرو ببینیم و آخرش هم فکر کنم با امیر وهمایون میشدیم 8نفر و نشستیم تو ماشین همایون که صفر هم بود،یادش بخیر...
بعد از رفتنشون یه جورایی تنها شده بودم حتی دیگه دوستای خودمم نمیومدن،عذاب آور بود؛ناگفته نماند با رفتن مهران،مهدی گل محمدی،اون موقع کاشف و کیوان و خیلی های دیگه هم نبودن که تک تکشون به من لطف داشتن؛دیگه باهم دوست بودیم تا هم تیمی،چی شده بود تو تیم،هیچ کس بود...
البته این هایی که نام بردم با هیچ کس به مشکل نخورده بودن ولی دیگه مشغله کاری بهشون اجازه نمیداد که بیان...
خدارو شکر که الان خیلی هاشون هستن و باعث امید برای تیم و بچه های کم تجربه مثل من و خیلی های دیگه هستن،مرسی که برگشتن...
هیچ تیمیو ندیدم که برو بچه هاش این همه با هم رفیق باشن،کاری به مقام هاش ندارم ولی بهترین تیم ایران بوده و هست و اگه خدا بخواد خواهد بود و این نتیجه کارهای آقا مهرداد(این نظر شخصی من)
ناگفته نماند که همه هم تو این کار شریک بودن نمیشه نادیدشون گرفت...
تو مسابقات من و احمد رانگای عزیز با هم حرفمون شد وقتی رفتم رو نیمکت چه حرف هایی که نشنیدم،خصوصا مهدی حالمو گرفت و گفت که چی داد و بیداد میکنی؟بازی همینه دیگه،کاری با من کردن که خیلی خیلی کم پیش میاد من از کسی عذرخواهی کنم حتی وقتی که مقصر هستم،ولی رفتم و از احمد معذرت خواستم و همین هم باعث شد باهم رفیق بشیم...
تو بازی برگشتمون با گیلان وقتی کیان ندافیو تگ کردم و افتاد زمین و اومدم برم بیس 2 که کیوان رانا با نگاهش خیلی چیزها بهم گفت و باز هم منو مجبور به عذرخواهی کرد و رفتم پیش کیان و معذرت خواستم،ناگفته نماند که من هیچ کار غیر ورزشی نکردم،فکر میکنم کم کم دارم با این جمله رفیق میشم و گفتنش داره برام آسون میشه...
قبلا هم گفتم ما به جزء بیس بال خیلی چیزها تو تیم یاد میگیریم و هیچ وقت یاد ندارم که کسی از ما عمدی بازیکن تیم مقابلو زده باشه یا جزء تاکتیکای بازیمون باشه،این بچه ها با خیلی ها خیلی فرق های بزرگ دارن،نمیدنم چرا بعضی از دوستان فکر میکنن تیم البرز سال های سال حقشونو خورده و با ما دشمنی دارن...
اینجا هم جا داره از آقا مهرداد و تمام بچه های تیممون تشکر کنم که همیشه به من لطف داشتن و دارن چه اونایی که قبلا تو تیم بودن و من میشناختمشون چه کسانی که الان تو تیم هستن...
سرتونو درد آوردم؛منو ببخشید زیاد حرف زدم،اگه هم نظری دارید بدید چون خوشحال میشم...
به امید روزی که بیس بال ایران حرف های زیادی برای گفتن داشته باشه...